معرفی کتاب سال بلوا

خلاصه داستان
سال بلوا داستان زندگی دختری بسیار زیبا به نام نوشآفرین است که با خانوادهاش در شیراز زندگی میکردهاند. پدر نوشا، سرهنگ نیلوفری برای تنها دخترش آرزوهای دور و دراز دارد. او برای ارتقاء درجه با زن و دخترش به تهران میآید و در انتظارِ یک نامه از شاه، در محلهای به نام سنگسر ماندگار میشود. و در نهایت پیر و فرتوت، بدون آنکه به آرزویش برسد از دنیا میرود.
نوشا در هفده سالگی به تشویق و اجبار مادرش، زنِ دکتر معصوم، تنها پزشک محلهی سنگسر میشود که ۱۹ سال از او بزرگتر است. آدم ناخنخشک و بیذوقی که هیچ از عشق نمیفهمد. در حالی که نوشا مدتهاست دل در گروِ حسینای کوزهگر دارد. و حتی بعد از عروسیاش هم نمیتواند فراموشش کند.
و در طول روایت مدام از خودش میپرسد چرا قبول کردم؟ چرا زن دکتر معصوم شدم؟ چرا حسینا را تنها گذاشتم؟ چرا؟ چرا؟
این داستانِ عذاب کش دارِ روح یک عاشق است. و ذکر مدامش: «ای نور السماوات و الارض، ای خدای مهربان، ای حسینا، ای فرهاد سنگتراش، ای کوزه گر بدبخت من.»
اما نه تنها موضوع "عشق" در این کتاب، بلکه موضوعهای دیگر مثل جنگ و دین و سیاهیِ روزگارِ مردم قحطیزده و زنانگی و مردانگی، همه به زبانی نو، فارغ از هر گونه کلیشه، و حقیقتاً بیبدیل، تعریف و روایت شدهاند.
قصه در هفت شب اتفاق میافتد. راوی شبهای فرد، نوشآفرین و راوی شبهای زوج، خودِ نویسنده است.
ارجاعات تاریخی
عباس معروفی در این کتاب از سال بلوا میگوید. از ناامنی و وحشت و تنگدستی مردم در اواخر سلطنت رضا شاه و جنگ جهانی دوم. از سایهی سنگین روسها و آلمانها. و از جنگ. در قسمتهایی از کتاب میخوانیم:
«چرا هیچ چیز از تاریخ نمیدانند؟ چرا ما این همه در تیرهبختی تکرار میشویم؟ این همه جنگ، این همه آدم برای چیزی کشته شدهاند که آن چیز حالا دستشان نیست. دست فرزندانشان هم نیست. فقط میجنگیدند که چند سالی جنگیده باشند.»
«میرزا حسن گفت: خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی دارند میجنگند.»
عناصر داستان و تکنیک عباس معروفی
گم شدن توی زمان و باز پیدا شدن، شگرد اصلی عباس معروفیست. تصویرپردازی در سال بلوا زبانزد منتقدین است.
دیالوگها، شخصیتپردازی ، توصیف و تشبیه و جریان سیال ذهن، روایت را بسیار جذاب و خواندنی کرده است.
ترکیب و تلفیق اسطورهها با واقعیت، امتیاز این رمان است. مثل افسانهی دختر پادشاه و مرد زرگر که تا انتهای کتاب پابهپای داستان نوشا و حسینا میآید.
و اما از نمادشناسی در داستانهای عباس معروفی نباید غافل ماند. که همواره شخصیتهایش نماد قشری از جامعهاند.
در این روایت نیز خانواده سرهنگ نیلوفری مظهر ایران باستان هستند. رحمت ایزدی نماد مرگ. و باسی همزاد حسینا و جانشین اوست.
جملات زیبایی از کتاب
،، آدمها از ترس وحشی میشوند. از ترس به قدرت رو میآورند که چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند. وگرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست. به قدر همه هم هست. اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
،، مرگ و زندگی دستبهدست هم برای بافتن لباسی تلاش میکردند که هیچ کدامشان را نمیتوانستم بپوشم.
،، وقتی خدا میخواهد مورچهای را نابود کند، دو بال به او میدهد تا پرواز کند. آنوقت پرندگان شکارش میکنند.
،، -سرزمین ما کجاست؟
-هرجا آدم خوش است، خوش است.
،، توی یک گلدان خودم را میکارم. دستهام را چلیپا میکنم، سرم را یک وری میگذارم روی شانهام و به تماشای او میایستم.
،، -مگر کجایی؟
-توی دست های تو. لای موهای تو... کارم ساخته شده. تو دنیای مرا به هم ریختهای.
بیشک از کتاب سال بلوا لذت خواهید برد. درصورت تمایل میتوانید کتاب را از لینک زیر تهیه کنید.
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه وارد شوید.