توصيف صحنه و مكان

توصیف صحنه و مکان یکی از ملزومات در ادبیات داستانی به شمار میرود. فضاسازی به باورپذیری و واقعنمایی پیرنگ داستانی کمک بهسزایی میکند. توصیف صحنه و مکان، مانند توصیف شخصیت(ها) و تشخص زمانی، از لوازم فضاسازی هستند. حتی در مکالمات روزانه خودمان اگر دقت کنیم، وقتی رخدادی را با جزئیات تعریف میکنیم، مخاطبمان توجه بیشتری به صحبتهای ما میکند و در واقع باورمان میکند. ما به عنوان نویسنده، تمایل داریم که تخیل خود را به ذهن دیگران عرضه کنیم، و این میسر نمیشود مگر آن که در امر تجسم، به ایشان کمک کنیم.
عنصر مکان در ادبیات کلاسیک و مدرن
توصیف صحنه، میتواند شامل جزئیات بسیار کوچک یا کلیات باشد. چیزهایی که در صحنه ی داستان حضور دارند یا ظاهر میشوند، در واقع فضای کلی یا اتمسفر موجود را بازتاب میدهند. طی سالهای متمادی با پیدایش مکاتب ادبی مختلف، استفاده از فنون و لوازم داستاننویسی دچار تحول شده است. توصیف صحنه نیز از چنین تحولاتی مصون نبوده است. در ادبیات کلاسیک، توصیف صحنه به عنوان پیشنیازی برای رخدادها تلقی میشد؛ به این شکل که نویسنده ابتدا مکانی را که وقایع قرار بود در آن رخ دهند، به طور کامل شرح میداد و پس از آن که شمایی کلی از آن فضا را برای خواننده ترسیم میکرد، طرح مورد نظرش را در داستان میگنجاند. در مواجهه با داستانهای کلاسیک، مشکلی که برای برخی خوانندگانِ مخصوصاً امروزی پیش میآید، کسالتآورشدن توصیفها در برخی داستانها است. رفته رفته اهمیت وقایع نسبت به توصیفها بیشتر شد و بنابراین توصیفها کوتاه و کوتاهتر شدند. این به آن معنا نیست که فضاسازی دیگر از اهمیت سابق خود برخوردار نیست؛ بلکه کاملاً برعکس آن صادق است. فضاسازی مربوط به مکان در داستانهای مدرن، غالباً و نه کاملاً بر اساس کارکرد اشیا صورت میگیرد. نویسنده با پیشبردن طرح ذهنی خود، فضا را هم شکل میدهد و بنابراین خواننده در خلال رخدادها، تصوری از فضای داستان پیدا میکند. همچنین اصطلاح توصیف در حرکت، در داستانهای مدرن به این معنا است که با حرکت شخصیت یا اتفاق در داستان، توصیفها آورده میشوند.
اهمیت کارکرد اشیا در داستان مدرن
در ادبیات مدرن اشیا کارکردی مستقلتر و مهمتر پیدا میکنند. چخوف در انتخاب اشیا بسیار سنجیده عمل میکند؛ به طوری که میگوید که در داستان اگر تفنگی روی دیوار میگذاریم، آن تفنگ تا پایان داستان باید شلیک شود. کارکرد استعاری واژگان و نمادها در داستان، میتواند حتی معنای کلی داستان را تغییر دهد. این جاست که میتوان ادعا کرد که برخی اشیا هرگز نمیتوانند از بدنه داستان خط بخورند؛ بلکه وظیفه رساندن پیامی خاص را هم عهدهدار میشوند. هر واژه در اینگونه داستانها میتواند بیش از یک معنا(ی ظاهری) پیدا کند. در واقع، "بار" واژهها به کمک داستان میآید. برای مثال، وقوع رخدادی ساده مثل قدم زدن یک شخص در شبی زمستانی کنار کندهای در حال سوختن، و در حالی که صدای زوزه سگی به گوش میرسد، با وقوع همان رخداد در روزی تابستانی کنار ساحل، و در حالی که صدای آواز مرغی دریایی به گوش میرسد، کارکرد متفاوتی دارد. این ریزبینی و استفاده از گنجایش بینهایتی که در اشیا (و سایر مناظری که در داستان حضور موثر دارند) وجود دارد، به ما به عنوان نویسنده یا خواننده، درک عمیقتری از محیط پیرامونیمان میبخشد.
مقایسه تشخص مکانی در ادبیات کلاسیک و مدرن
به نظر من، تشخص مکانی در داستانهای مدرن با توجه به کارکرد مستقیمی که در پیرنگ داستان دارند، و حتی گاهی در جایگاه هسته اصلی داستان قرار میگیرند، نسبت به داستانهای کلاسیک که در آنها اشیا قابل حذف یا تعویض با اشیای دیگر بودند، بیشتر است. مخصوصاً اگر داستان، از زبان اشیای حاضر در داستان، روایت شود.
کلامم را با شعر کوتاهی از حسین پناهی به پایان میبرم که یادآور زنده بودن اشیا و اهمیت آنها و در هم تنیدگیشان با ما در صحنه ی زندگی است:
ميزی برای کار/ کاری برای تخت / تختی برای خواب / خوابی برای جان / جانی برای مرگ / مرگی برای ياد / يادی برای سنگ / اين بود زندگی؟!
دیدگاه ها
برای ارسال دیدگاه وارد شوید.